دو شنبه 9 بهمن 1396 |
شب یلدا اومد و یه حال نپرسیدی زمن
یه نفر خونمنیومد تا بگه یکمسخن
توی تنهایی نشستم تکیه کردم به دیوار
فکر میکردمکه تو خوابم ، ولی نه بودم بیدار.
دیدم تنهاتره از من، توی این شب کسی نیست
هیچکسی مثال من تو حس دلواپسی نیست.
نشستمتو خاطراتم تا کنم کمی مرور
دیدم از تموم خوبیها بودم همیشه دور
همیشه تنها بودم تو غصه های زندگی
دست من رو نگرفته هیچ کسی تو زندگی
توی خلوت خودم واسه خودم گریه کنون
نالهکردم که خدا ببین تو این زندگیمون
انگاری تموم بی کسیها سهممن بوده
انگاری سهم من از دنیا همیشه غم بوده
باشه تا هالا کهماخیری ندیدیم ای خدا
بعد از این هم هرچیزی که صلاحه بده بهما.
* حیدری*( مشنگ)
http://www.khalvatgahdel.ir/
H_mashang@
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : حیدری (مشنگ)
|