یک شنبه 21 بهمن 1397 |
خدا هممانده حیران از چنین یک عشق شیدایی
به هر جا مننظر کردم ، تو را دیدم که انجایی
شده قلبم کنون تسخیرِ عشقت گشته زندانی
تواز حالم چه میپرسی ، تو از حالم چه میدانی
اسیرم، دست و پایم بسته، گویا قفل و زنجیر است
از این دنیایِ بی مقدار و نامرد این دلم سیر است
نه دارم طاقت ماندن ، نه پای رفتنی دارم
من از این سرنوشت شوم، دِگر دلگیر و بیزارم
همیشه بوده حسرت در جهان سهمِ منِ رسوا
تمام زندگانیِ من،اکنون گشته یک رویا
به عشق بودنت اکنون ، منم هستم کمی زنده
اگر چه هر کسی عاشق شده ، او گشته بازنده
* حیدری*( مشنگ)
http://www.khalvatgahdel.ir/
H_mashang@
نویسنده : حیدری (مشنگ)
|