یک شنبه 15 بهمن 1396 |
میروم دیگر نمیمانم کنارت بی یقین
چونکه فهمیدم توهم نامرد هستی در زمین
ادعای عاشقی کردی ولی بودی دروغ
حرفهای تو و عشقت بود خیلی بی فروغ
من شدم بازیچه این ادعای عاشقی
دیر فهمیدم که تو بر بی محلی لایقی
عمر خود را بی ثمر کردم به پای تو هدر
میکنم اکنون تو را نفرین که گردی در بدر
روزگاری من به عشق تو امیدی داشتم
ارزوهای قشنگ و بس سپیدی داشتم
باورم هرگز نمیشد تا مرا رسوا کنی
دور گردی از کنارم ، دیگری پیدا کنی
هال میفهمم که اکنون دوستی خود دشمنیست
دوستی و عاشقی ها این زمان بس دیدنیست
هر چه میگوییم دروغ است ، هر چه میبینیم ریا
هست دنیا این زمانه پر ز خلق بی وفا
دل مبند بر مه رخانِ همچو شیطان پرفریب
تا تو را خواری و زاری در جهان گردد نسیب
* حیدری*( مشنگ)
http://www.khalvatgahdel.ir/
H_mashang@
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : حیدری (مشنگ)
|