یک شنبه 22 بهمن 1396 |
پیش تر از انکه چشمم بیند این دنیای تار
این زبانم بود که جنبید و بنالید زار و زار
زندگی با گریه و با ناله ام اغاز شد
دربهای غم پس این گریه هایم باز شد
دید هنگامی که چشمم دیدنیهای جهان
بُهتِ این ناباوریها کرد حِسّم را نهان
ان زمان که راه رفتن را کمی اموختم
هر قدم نزدیکتر رفتم بسی من سوختم
عده ای گویند دنیا بس قشنگ و دیدنیست
من بگویم دیدنی از بهر دنیا هیچ نیست
زندگی که ابتدا و انتهایش گریه است
بر جهان این چنین هرگز نباید دل ببست
* حیدری*( مشنگ)
http://www.khalvatgahdel.ir/
H_mashang@
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : حیدری (مشنگ)
|