جمعه 2 آبان 1399 |
خری را بسته بودن بر درختی
که میجنبید با صد رنج و سختی
نگاهی کرد شیطان بینوا را
رهایش کرد او خر را از انجا
خرک زد جفتکی بسیار خوشحال
پرید تو باغ همسایه کند حال
تمام باغ را بلعید و کوبید
به هر جایی رسید ، تاپاله ای رید
زن همسایه دید این ماجرا را
به یک ان برد از یادش خدارا
زد و خر را به تیری کرد هلاکش
کشاند او نعش خر را روی خاکش
بدید اینماجرا را صاحب خر
شد او خشمگین نمود زن را چو پر پر
زدُ شَقّش نمود یکم جِرَش داد
کَز این رو عمر خود را داد بر باد
قصاصش کرد او را شوهر زن
گرفتش خون ان مرد را به گردن
بگفتن بهر شیطان تو چه کردی
چرا اینگونه اینجا فتنه کردی
بگفتا جمله ای زیبا و کمیاب
که من کاری نکردم ، خَلقِ در خواب
فقط اینجا رها کردم خری را
و او اینگونه بلوا کرد اینجا
اگر خواهی کنی شهری تو ویران
رها کن تو فقط انجا خر ان
* حیدری*( مشنگ)
http://www.khalvatgahdel.ir/
H_mashang@
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : حیدری (مشنگ)
|